دوستی با بدترین دشمنان

مردی از اهل شام، امام حسن مجتبی(ع) را در حالی که سوار بر اسب بودند مشاهده کرد و بدون درنگ، به لعن آن بزرگوار پرداخت. حضرت جوابی ندادند تا گفتار زشت او پایان یافت، سپس حضرت مجتبی(ع) پیش آمدند . سلام کردند و خندیدند. پس از آن فرمودند:

ای پیرمرد! گمان میکنم، تو غریب باشی، شاید اشتباه گرفته‌ای؛

اگر از ما صدمه‌ای به تو رسیده است از تو رضایت می‌جوییم؛

اگر از ما چیزی درخواست کنی به تو می دهیم؛

اگر راه را گم کرده‌ای تو را به مقصد میرسانیم؛

اگر مرکب نداری که بر آن سوار شوی، مرکب در اختیار تو قرار میدهیم؛

اگر گرسنه ای تو را سیر میکنیم؛

اگر برهنه‌ای و لباس نداری ما به تو لباس می دهیم؛

اگر محتاج و فقیری، ما تو را بی نیاز می سازیم؛

اگر آواره ای، ما به تو پناه می‌دهیم؛

اگر به منزل ما بیایی و تا موقع رفتنت میهمان ما باشی، برای تو بهتر است. زیرا ما منزلی بزرگ و در میان مردم آبرو و عظمت زیاد و اموال فراوان داریم.

آن مرد تا این سخنان را شنید گریست. سپس گفت:

شهادت میدهم که شما خلیفه خدا در زمین می‌باشید و خدا بهتر می‌داند که در کجا رسالتش را قرار دهد

مرد شامی

شما و پدر شما، تا به حال مغبوض ترین خلق خدا در نزد من بودید و اکنون محبوب ترین خلق خدا، در نزد من می‌باشید. سپس به منزل حضرت آمد و تا موقع بازگشت مهمان ایشان بود و از محبان و معتقدان به حضرتش بود.

نقل از کتاب بحار‌الانوار،ج۴۳ ، ص ۳۴۴

آری حضرت مجتبی(ع) آن چنان دارای حلم و بردباری بود که سرسخت‌ترین دشمنان، به بزرگواری روح ایشان اعتراف داشتند.

نگاهی به روایات

نقل کرده‌اند که: مروان بن حکم که در عداوت و دشمنی با خاندان رسالت معروف و نسبت به حضرت مجتبی(ع) گستاخی زیادی داشت، در تشییع جنازه آن حضرت شرکت کرد، بلکه از کسانی بود که جنازه را به دوش می‌کشیدند. به او گفتند: تو تا دیروز که امام زنده بود او را ناراحت می‌کردی و بی ادبی روا میداشتی، اکنون چنین رفتار می‌نمایی؟ در پاسخ گفت:

نَعَم، کُنتُ أَفعَلُ ذلِکَ بِمَن یُوازِنُ حِلمُهُ الجِبال

بحار الانوار، ج۴۴ ، ص ۱۴۵

آری اگر از من، گفتار و رفتار بر خلاف ادب صادر می‌شد، در مقابل کسی بود که بردباری و حلم او در عظمت، با کوه‌های سنگین روی زمین‌، برابری می‌کرد.

خورشید اسلام چگونه درخشید، محمدباقر علم الهدی، جلد ۲، صفحه ۱۱۹