نیمه دوم ربیع الثانی در تقویم شیعه

در مطلب قبلی وقایع تاریخی روی داده در نیمه اول ماه ربیع الثانی را مطالعه کردیم. در این بخش وقایع نیمه دوم این ماه نیز مورد بررسی قرار میگیرد.

۲۲ ربیع الثانی

وفات موسی مبرقع

جناب موسی مبرقع علیه السّلام پسر حضرت جواد علیه السّلام در سال ۲۹۶ هجری در شهر قم

(بحار الانوار: ج ۵۰، ص ۱۶۲ ۱۶۱٫ تاریخ سامراء: ج ۳، ص ۳۰۲) وفات یافت. به نقلی وفات آن جناب در ۸ ربیع الثانی بوده است.

(مستدرک سفینه البحار: ج ۵، ص ۲۳۰)

بنابر قول دیگری در ۱۴ ربیع الثانی وفات موسی مبرقع واقع شده است. قبر آن بزرگوار در چهل اختران قم خیابان آذر مشهور است.

(قلائد النحور: ج ربیع الثانی، ص ۲۲۶٫ مرآه العقول: ج ۶، ص ۱۲۸)

نام: موسی، کنیه: ابوجعفر، لقب: مبرقع که از فرط زیبائی بر جمال مبارک نقاب می زد. نام پدر: جواد الائمه علیه السّلام و مادر آن حضرت کنیز بود.

ایشان از اولین سادات رضوی بود که در سال ۲۵۶ ه’ وارد قم گردید. او دائماً بر صورت خود برقعی داشت، ولی مردم عرب ساکن قم او را از قم بیرون کردند، و او به کاشان رفت و در آنجا مورد احترام قرار گرفت.

بعد از آمدن ابوالصدیم حسین بن علی بن آدم و مرد دیگری از رؤسای قم، عربهای قم متوجه شدند موسی چه کسی بوده است، و آن بزرگوار را به قم باز گرداندند و خانه ای برای او آماده کردند. همچنین در روستاهای متعدد زمین و باغ برای او خریدند و خواهرانش زینب و امّ محمّد و میمونه، دختران حضرت جواد علیه السّلام به قم آمدند، و بر او وارد شدند.

هنگامی که جناب موسی مبرقع در قم از دنیا رفت، امیر قم عباس بن عمرو غنوی بر او نماز خواند، و در محل کنونی که در قم معروف است و قبلاً خانه محمّد بن حسن بن ابی خالد اشعری ملقب به شنبوله بود، دفن شد.

کلینی رحمه اللَّه در کافی به سند معتبر نقل کرده که جناب موسی مبرقع تولیت اوقاف را از جانب امام علیه السّلام داشته اند.

(کافی: ج ۱، ص۲۶۱)

۲۵ ربیع الثانی

خلع معاویه بن یزید خود را از خلافت

هنگامی که یزید بن معاویه در ۱۴ ربیع الاول سال ۶۴ ه’ به درکات جحیم شتافت، فرزندش معاویه به جای وی نشست. او پس از چهل روز در ۲۵ ربیع الثانی بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و اعمال پدران خود را یاد کرد، و بر جد و پدر خود لعنت کرد و از افعال ایشان تبری جست و گریه شدیدی نمود، و آنگاه خود را از خلافت خلع نمود.

مروان بن حکم لعنت اللَّه علیه از پای منبر برخاست و گفت: الحال که طالب خلافت نیستی پس امر خلافت را به سوئی بیفکن. معاویه بن یزید گفت: من حلاوت خلافت را نچشیدم، چگونه راضی شوم که اوزار آن را بچشم. به هر صورت در خانه نشست و مشغول گریه شد و ۲۵ یا ۴۰ روز بعد از این واقعه فوت کرد و به قولی او را مسموم کردند. پس از او خلافت اولاد ابوسفیان تمام شد و به مروان و آل او منتقل شد.

(تتمه المنتهی: ص ۷۲٫ قلائد النحور: ج ربیع الثانی: ص ۲۶۲٫ توضیح المقاصد: ص ۱۲ – ۱۳٫ فیض العلام: ص ۲۵۵)

آخر ربیع الثانی

مرگ خالد بن ولید

در روز آخر ربیع الثانی خالد بن ولید بن مغیره مخزومی به اسفل السافلین جهنّم شتافت. (وقایع الشهور: ص ۹۱) او ۲۰ سال بعد از بعثت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله در اواخر زندگانی آن حضرت، به همراه عمروعاص به ظاهر اسلام را قبول کرد. ابوبکر او را حاکم شام کرد، و عمر او را عزل کرد. پس از مدتی در شهر حمص مرد و در همانجا مدفون شد.

(اسد الغابه: ج ۲، ص ۹۶)

در مواردی پیامبر

صلّی اللَّه علیه و آله از کارهای خالد بیزاری جستند. او بدون اجازه پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله بنی جذیمه را به قتل رساند و عده ای را اسیر کرد و گفت: «هر کس اسیری در دست دارد او را بکشد». مهاجر و انصار اسرا را نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله فرستادند و آن حضرت دستان مبارک را بلند کرد و دوبار فرمود: «خدایا من بیزاری می جویم به سوی تو از کاری که خالد کرده است. »

(سبعه من السلف: ص ۳۳۷ – ۳۴۱٫ صحیح بخاری: ج ۵، ص ۱۰۷٫ اسد الغابه فی معرفه الصحابه: ج ۲، ص ۹۴)

او به دستور ابوبکر خواست امیر المؤمنین علیه السّلام را به شهادت برساند، ولی قبل از هر اقدامی آن حضرت متوجه شدند، و با دو انگشت گلوی خالد را آن چنان فشار دادند که خالد نعره کشید و مردم فرار کردند و خالد لباسش را نجس کرد. آنگاه گفت: ابوبکر و عمر مرا به این کار امر کرده اند. هر کس واسطه شد، آن حضرت او را رها نکرد تا آنکه ابوبکر عمر را فرستاد و ابن عباس را آورد. ابن عباس حضرت را به قبر مطهر پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و فرزندانش و حضرت صدیقه سلام اللَّه علیها قسم داد و حضرت او را رها کرد. ابوبکر به عمر گفت: «این هم نتیجه مشورت با تو» ! چه اینکه عمر، خالد را برای این کار انتخاب کرده بود.

(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج ۱۳، ص ۳۰۲ – ۳۰۳)

همچنین خالد بن ولید مالک بن نویره رحمه اللَّه را با عده زیادی از قبیله

او به جرم بیعت نکردن با ابوبکر کشت و در همان شب با همسر مالک مرتکب خلاف شد. وقتی عمر این قضیه را شنیر، گفت: «تو را سنگسار می کنم» ولی این کار را انجام نداد ؟!

(سبعه من السلف: ص ۳۴۸ ۳۴۶٫ شرح ابن ابی الحدید: ج ۱، ص ۱۷۹)

در مورد دیگری هنگامی که ابوبکر او را به سوی قبیله بنی سلیم فرستاد، عده ای از مردان قبیله را در محلی جمع کرد و آنان را به آتش سوزانید.

(سبعه من السلف: ص ۳۴۷، از الطبقات الکبری)

برگرفته از کتاب تقویم شیعه اثر “عبد الحسین نیشابوری”